پویانپویان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

پویان عزیز دل مامان و بابا

آشنائی پویان با طبیت

بابائی بعد از عید که هوا خوب بود اکثراً با هم میرفتبم صحرا وشما بیشتر با حیوانات و طبیعت آشنا میشدی مخصوصاً که اولین حیوانی هم که اسمشو گفتی اسب بو بهش میگفتی اَب ...
5 خرداد 1393

خرید مجدد دوربین

بابائی یه خاطره واست تعریف کنم اونم اینکه سه چهارشب قبل از بدنیا اومدنت یه اتفاق بد واسمون افتاد ما واسه افطار رفته بودیم خونه آقاجون حدودای ساعت 9/5 ده شب برگشتیم خونه خدا روز بد واسه کسی نخواد آقا دزده اومده بود خونه رو کلاً بهم ریخته بود و متاسفانه یه مقدار پول و دوربینی که واسه روز بدنیا اومدنت تازه خریده بودیم با خودش برده بود ولی ما گفتیم که فدای سر نی نیمون تا اینکه روز 28 خرداد 92 همون روزی که تیم ملی هم به جام جهانی صعود کرد من و شما به اتفاق مامان رفتیم یه دوربین بهتر از قبل واست گرفتیم این عکس هارو هم عمو عکاسه از شما گرفت ...
5 خرداد 1393

پویان و هندونه گفتنش

عشق بابائی اولین میوه ای که اسمشو یادگرفتی هندونه بود و هر موقع میرفتیم میوه فروشی دائم پشت سرهم میگفتی هنونه هنونه هندونه رو خیلی دوست داشتی وقتی نزدیک هندونه میبردمت دو دستی تو سر هندونه میزدی که ببینی رسیدس یا نه اینم عکست تو وانت هندونه که نشسته بودی رو هندونه ها وپائینم نمیومدی ...
19 مهر 1392

اولین آتلیه غیر رسمی پویان بابا 91/12/27

  باباهی ما واسه  خرید شبه عید با مامانی رفته بودیم بیرون که دیدیم آقا عکاسه بیکار نشسته مامانیم پیشنهاد داد یه عکس همینطوری ازت بگیریم  عمو عکاسه هم دید وقته مناسبیه حسابی مارو گذاشت تو خرج البته ارزشه عکسای شما خیلی خیلی بیشتر از این حرفاست فدات بشم  باباهی  عکسات خیلی قشنگ شدن مبارکت باشه           ...
18 مهر 1392