پویانپویان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پویان عزیز دل مامان و بابا

اولین دندان پویان جون

بابائی اولین دندونت مثله یه صدف سفید در تاریخ 1392/01/24 قسمت پائین سمت راست در آومد وای که جه زجری میکشیدی بابائی فدات بشه البته بابائی ببخشین عکسا کیفیت ندارن آخه با موبایل گرفتم   ...
17 مهر 1392

آغاز اولین بهار زندگیه پویان جان

سلام باباهی ؛ این اولین عیدی که تو جمع دو نفری منو مامان اومدی نمیدونی که چقدر خوشحالیم  امیدوارم که 120 تا بهار دیگه رو بسلامتی و خوشبختی پیش رو داشته باشی . عزیز دل بابا و مامان ایشالا که امسال که اولین سال اومدنت به این زمین خاکیه پر از خیرو برکت باشه واست بهترینهارو آرزو میکنم  . فرشته کوچولو  بابا و مامان ما رو هم دعا کن تا سایمون تا سالهای سال بالا سرت باشه ...
14 شهريور 1392

نامه ی پدری به پسرش

پسر عزیزم! روزی که تو مرا در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و مرا درک کنی اگر من در هنگام خوردن غذا خود را کثیف می کنم، اگر نمی توانم خودم لباسهایم را بپوشم، صبور باش. زمانی را بخاطر بیاور که من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبی را هزار بار تکرار می کنم، حرفم را قطع نکن و به من گوش بده. هنگامی که تو خردسال بودی، من یک داستان را هزار بار برای تو می خواندم تا تو به خواب بری. هنگامی که ضعف مرا در استفاده از تکنولوزی جدید می بینی، به من فرصت فراگیری آن را بده و با لبخند تمسخرآمیز به من نگاه نکن... من به تو چیزهای زیادی آموختم... چگونه بخوری، چگونه لباس بپوشی... و ...
20 مرداد 1392

اولین بار تو روروک نشستن پویان جان درست در روز 5 ماهگیش

سلام بابائی :شما مورخه 91/10/28 واسه اولین بار در روروک نشستی البته روروک خودت واست سنگین بود ما هم روروک حسین پسرعمو مهدی رو واست گرفتیم تا بتونی باهاش بری  قربونت برم بابائی که با تعجب داری نگاه میکنی تازه اولم با دنده عقب شروع کردی یادت باشه این عکسا هم واسه همون روز بعد از ظهره که بردیمت خونه آقاجون تو هم که حسابی ذوق کرده بودی یه حاله اساسی به گلهای مادرجون دادی مادر جونم کلی حرص خورد البته اونم  کلی ذوق  کرده بود ...
20 مرداد 1392